کد مطلب:190886 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:128

وصیت 09
وصیة الامام الصادق علیه السلام لعبد الرحمن بن سیابه

قال له الامام علیه السلام ألا أوصیك، قلت : بلی، جعلت فداك. قال: علیك بصدق الحدیث و أداء الامانه؛ تشرك الناس فی أموالهم هكذا - و جمع بین أصابعه - قال عبدالرحمن: فحفظت ذلك عنه، فزكیت ثلاث مئة ألف درهم [1] .

امام صادق علیه السلام به عبدالرحمن بن سیابه فرمود: آیا تو را وصیتی نمایم؟

عرض كرد: آری؛ فدایت گردم.

حضرت فرمود: بر تو باد به راستی در گفتار و ادای امانت، كه در این صورت در مال مردم این گونه شریك



[ صفحه 192]



خواهی شد. (در این زمان حضرت بین انگشتان خویش را جمع نمود و به وی نشان داد) عبدالرحمن می گوید: این سفارش را از حضرت فراگرفته و به آن عمل نمودم، در نتیجه (به قدری مالم زیاد شد كه) سیصد هزار درهم زكات پرداخت كردم.

قبل از آن كه این وصیت را بررسی نمایم، داستان جالبی كه در انگیزه ی بیان این وصیت ذكر شده است، نقل می كنم:

عبدالرحمن بن سیابه گفت: هنگامی كه پدرم از دنیا رفت، یكی از دوستان او به در خانه ی ما آمد؛ پس از تسلیت پرسید: آیا پدرت از مال و ثروت چیزی برای شما گذاشته؟ گفتم: نه. در آن هنگام كیسه ای را كه در آن هزار درهم بود، به من داد و گفت: این پول به رسم امانت در دستت باشد؛ آن را بگیر و و سرمایه ی خود قرار بده؛ سود آن را هم به مصرف احتیاج زندگی برسان.

من كه بسیار خرسنده شده بودم، پیش مادرم آمده، جریان را شرح دادم. شبانگاه نیز نزد كس دیگری از دوستان پدرم رفتم و ماجرای آن روز را بیان كردم؛ او با سرمایه ام پارچه های مختلفی خرید و دكانی هم برایم تهیه كرد، كه در آن جا به كسب و كار مشغول شدم.

خداوند متعال لطف نموده، بهره ی زیادی از این راه نصیبم فرمود، تا این كه ایام و موسم حج فرا رسید، در دلم افتد كه به زیارت خانه ی خدا بروم. نزد مادرم رفتم و قصد خود را با او در میان گذاشتم؛ مادر گفت: اگر چنین تصمیمی داری، اول امانت آن مرد را رد كن و پولش را به او بازگردان، سپس به فكر سفر به مكه ی



[ صفحه 193]



معظمه باش. من امانت آن مرد را كه هزار درهم بود، پیش او بردم و برگرداندم. گفت: شاید آنچه من داده ام، كم بوده؛ اگر مایلی، زیادتر بدهم. گفتم: نه، خیال دارم به مكه بروم؛ مایل بودم امانت شما را مسترد نمایم. پس از آن راهی مكه شدم.

در بازگشت از مكه به مدینه رفته، با عده ای خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم. چون من جوان و كم سن و سال بودم، در آخر مجلس نشستم. هر یك از مردم سؤالی می پرسیدند و امام علیه السلام پاسخ می فرمود. همین كه مجلس خلوت شد، امام مرا نزد خود خواند؛ جلو رفتم. فرمود: كاری داشتی؟ عرض كردم: فدایت شوم؛ من عبدالرحمن پسر سیابه هستم. از پدرم پرسید؛ گفتم: او از دنیا رفته است. حضرت ناراحت شد و برایش طلب مغفرت نمود؛ آنگاه پرسید: آیا مال و ثروتی گذاشته است؟

عرض كردم: چیزی به جای نگذاشته است؛ فرمود: پس چگونه به حج مشرف شدی؟ من هم داستان دوست پدر و هزار درهمی را كه به من داده بود، به عرض رساندم، ولی امام نگذاشت همه ی جریان را بگویم: فرمود: آیا هزار درهم او را دادی؟ گفتم: آری؛ به صاحبش رد كردم. حضرت فرمود: احسنت، كار خوبی كردی. اینك تو را وصیتی می كنم. عرض كردم: بفرمایید. و ایشان (امام صادق علیه السلام) همین وصیت مذكور را بیان نمود.

با بیان این داستان، برای ما روشن شد كه بهترین سرمایه در زندگی، راستگویی و امانت داری است، كه مایه ی اعتبار انسان میان مردم است.



[ صفحه 194]



به این حدیث شریف و معتبر توجه نمایید: مردی خدمت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آمد و عرض كرد: یا رسول الله! همسایه ی جدیدی در نزدیكی منزل ما آمده؛ از كجا بدانیم كه او مرد با تقوا و صالحی است یا خیر؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

لا تنظروا الی كثرة صلاتهم و صومهم و كثرة الحج و المعروف و طنطنتهم باللیل، انظروا الی صدق الحدیث و أداء الأمانة [2] .

به نمازهای زیاد مستحبی اش، و روزه های مستحبی و رفتن هر سال به حج مستحبی، و حتی به ناله های شب او در نماز نافله توجه نداشته باش، بلكه به دو مورد توجه داشته باش (كه این دو ملاك تقوا است) : اول راستگویی، و بعد امانت داری.


[1] كافي، ج 5، ص 134، ح 9، باب أداء الأمانة.

[2] سفينة البحار، ج 1، ص 225؛ امالي شيخ صدوق، ص 379، مجلس 50، ح 481 / 6.